همه چیز بگذرد. ما بگذریم. خشم بگذرد.خون بگذرد. لطف دو دوست به هم بگذرد.باد بگذرد. خدا نمیگذرد.خدا میگذرد، امّا نمیگذرد.چنانکه خورشید، میگذرد و نمیگذرد.چنانکه باد، چنانکه یاد.میگذرد و نمیگذرد.
حلمی | کتاب لامکان
نقاشی از جاستینا کوپانیا
دنیا میلرزاند و منکوب میکند. دنیوی حسرت میکشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه میکشد و تمنّای بیشتر میکند. خفته در خواب فروتر میشود. خشمگین سرختر می شود و داغ میطلبد. عاشق به هیچ میگیرد و خرّم میگذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود.
دنیا میکشد و خونبها میگیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا میکند، این دامنبیرونکشیده، و رقصان میگذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که میگذرد، در نوار بهخاک
دنیا میلرزاند و منکوب میکند. دنیوی حسرت میکشد که وه چه قدرتی، چه منزلتی! حریص آه میکشد و تمنّای بیشتر میکند. خفته در خواب فروتر میشود. خشمگین سرختر می شود و داغ میطلبد. عاشق به هیچ میگیرد و خرّم میگذرد، چنانکه هرگز دنیا نبوده و نخواهد بود.
دنیا میکشد و خونبها میگیرد، از طفلان دنیا و طفیلیان دنیا. عاشق تماشا میکند، این دامنبیرونکشیده، و رقصان میگذرد. به حقیقت بگویم؛ او هست، این دنیاست که میگذرد، در نوار بهخاک
چنانکه شراب در خون میماند، جنون میرقصد، پرنده میپرد، باد میزند و سرو میخواند. چنانکه راه در قلب گشوده میشود و راز آواز می گیرد. چنانکه پرده بالا میرود و قوی به یقین راه مییابد و ضعیف به ایمان میلرزد و وامیماند. چنانکه یک هزار میشود و هزار هیچ. چنانکه خواب خاک میشود و رویا بالا میتند و روح بر سر رویا میشکفد. چنانکه روح از روح فرا میخیزد و در خدا میپیچد و در خدا میلرزد و در خدا جرقّه میزند و در خدا میرقصد و با خدا می
علی اسباط گوید امام جواد ع بطرف من میامد ومن بسر وپای انحضرت مینگریستم تا اندامش را برای رفقای خود در مصر وصف کنم من در این فکر بودم که انحضرت بنشت و فرمود ای علی همانا خدا در باره امامت حجت اورد چنانکه در باره امامت حجت اورده چنانکه در باره نبوت حجت اورده وفرموده در کودکی باو حکمت داوری دادیم 13 سوره 19 باز فرمود چون بنیرومندی رسید چهل ساله شد پس رواست که در کودکی بامام حکمت داوری داده شود چنانکه رواست در سن چهل سالگی باو عطا شود بحدیث 992 رجو
سلام
جمعه هفته پیش رفت پاریس! برای یک سفر کاری که می بایست چند روزی در چند شهر مختلف اروپایی برود..
دروغ چرا خیلی دلم برایش تنگ شده.. رئز قبل از سفرش همو دیدیم و کلی خوش گذشت .. قبلا گفته بود که فقط کیک شکلاتی بی بی رو دوست داره و اینکه روزنامه روزی که متولد شده بود را قاب کردم به همراه کیک رفتم پیشش! چون برایش تولد نگرفته بودم خیلی خوشحال شد و خوشش امد و بالطبع من هم کلی ذوق کردم از روزی که رفته کم و بیش در تلگرام با هم صحبت میکنیم و اینکه واقعا رفت
خاطرات شهید رضوی/هنوز دو ماه نگذشته بود که امام رضا (ع) آرزویش را برآورد(10) شهید رضوی، در آخرین باری که به زیارت امام رضا (ع) مشرف میشود، شهادت خود را از ایشان طلب میکند که دعایش در کمتر از دو ماه به اجابت میرسد.
، «شهید محمدتقی رضوی مبرقع»، متولد 26 فروردین سال 1334، که مسؤولیت ستاد کربلا، فرماندهی مهندسی جنگ جهاد سازندگی و معاونت فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه خاتمالانبیاء را در دوران دفاع مقدس برعهده داشت، در تاریخ 3 خرداد 1366، در منط
داشت از گذشته میگفت. از روزایی که کانال داشتم. گفت کانالتو دوست داشتم و من باز هم باورم نشد چه چیز خاصی داشت که اون تعداد کم دوسش داشتن. گفت یادته یه پست وبلاگت رو خونده بودی اونجا؟ و من یادم نبود. بهش گفتم دوسال گذشته از اون روزا... باورمون نمیشد. گاهی بعضی اتفاقات اونقدر نزدیکن که انگار همین روزا بودن و در عین حال اونقدر دورن که انقد خیلی سال ازشون گذشته...
همزمان حس میکنم خیلی سال زندگی و تجربه کردم و حسابی خسته م اما از یه طرف گاهی جوری دیوونه
هنر از واقعیت برتر است، چنانکه خیال از وهم. نه هنر برای هنر، نه هنر برای شما، بلکه هنر از خدا، برای خدا، از جهان خدا برای جهانیان خدا.
سخن از گفت بهتر است، چنانکه خاموشی از حرف، که حرفها را باد آورده باد میبرد و سخن خود باد است از ناکجا، خود خاموشیست و از بینهایت آمده شما را بر بالهای خود تا بینهایت میبرد، و از مرکز قلبتان با شما سخن میگوید. چنانکه این صدای خداست، گویی صدای شماست که با شما سخن میگوید.
کلمه موسیقیست و موسیقی کلم
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
ادامه مطلب
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
ادامه مطلب
یار خوش چیزی است؛ زیرا که یار از خیال یار قوّت میگیرد و میبالد و حیات میگیرد. چه عجب میآید؟ مجنون را خیال لیلی قوّت میداد و غذا میشد. جایی که خیالِ معشوقِ مَجازی را این قوّت و تأثیر باشد که یار او را قوّت بخشد، یار حقیقی را چه عجب میداری که قوّتها بخشد خیال او در حضور و در غیبت؟ چه جای خیال است؟ آن خود جان حقیقتهاست، آن را خیال نگویند.
.
.
شما را اگر این سخن مکرّر مینماید از آن باشد که شما درس نخستین را فهم نکردهاید. پس لازم شد ما
قصۀ حرب احد
یک:
در خبرست که آن وقت که رسول را علیهالسّلام مجروح کردند و آن خون ازوی میرفت، وی آن را نگاه میداشت به جامه، و نگذاشت که خون بر زمین افتادی. وی را گفتند: «یا رسول الله چرا نگذاشتی که خون بر زمین آمدی؟» گفت: «زیراکه خون یحیی زکریّا را بریختند، همیجوشید تا سی هزار پیغامبرزاده را بر خون وی بکشتند، و من برو گرامیترم از یحیی. ترسیدم که خون من به زمین رسید نیارامد تا خدای تعالی این قوم را هلاک کند، و من نبّی رحمتم نه رسول عذاب».
دو:
فریبِ صفحهء تقویم را به هیچ انگار .حساب روزُ شب و ماه و سال را بگذار .حسابِ لحظه نگهدار .که چون فراریِ پا در گریز، میگذرد .چون «میگذرد»ها«گذشته» شد ناگاه !چه اتفاقی باید بیفتد ، ای همراه .که این حباب بر احوال خود شود آگاهکه لحظهای دگر ...«این نیز» ... نیز میگذرد!
#فریدون_مشیری
سلام هیک عزیزم
حالت چه طور است؟
من خوبم. دارم روزهایم را میگذرانم. کرخت و بیحوصله میگذرد، اما میگذرد.
از آخرین باری که برایت نوشتهام خیلی میگذرد، نه؟ ببخشید. عید که شد میخواستم برایت یک نامه جدید بنویسم، اما ننوشتم. فکر نکنی تنبلی کردمها، دلیلی پشتش بود. بیخیال.
سال نهم دارد تمام میشود. باورت میشود هیک؟ من باور نمیکنم. دو سه ماه اول این سال چنان کند گذشتند که گویی سالیان سال بود. اما حالا، انگار روزها دارند سریعتر میگذ
خب چند وقتیست که مچ خودم را گرفتهام. من برای آدمهایی که میخواهم دوستم بدارند چیزی بیشتر از آن هستم که واقعا، بیشتر ابراز دلتنگی، بیشتر ابراز محبت، بیشتر ابراز نیاز، و و و. به عبارتی بیشترین عدم صداقتم را در مقابل آنهایی دارم که میخواهم دوستم بدارند و این یعنی پایم گیر باشد خوب بلدم عدم صداقت را. در واقع میخواهم که بکشانمشان به جایی که با من لاس بزنند.
خب همین چیز بیشتری نیست. حالا هر پیامی که میخواهم بدهم با خودم میگویم"ای دوست، چن
حسابی خرد شدهام. دیگر به هیچکار نمیآیم. درست یادم نیست که کدام روز از پاییزِ پارسال بود که یاد امروزم افتاده بودم: واضح، چون جریان آب. اما آنروزم فراموش شده است: غریب، چون سنگی با بارانِ دیشبش. تنها صدایت را به یاد دارم. از آنوقت، اینجا همیشه دستی، ردّ حرفِ آخرش را بر سینهی سطحی تجدید میکند که: "نه". و هربار که به تحلیل آن ردّ نامیرا ایستادم، روشنم شد که این ماده حل نشدنی است.
خواسته و ناخواسته، هر چه که باشد فاجعهای به بار آمده است. فا
چقدر زود می گذرد! حالا دیگر من در جایی قدم می گذارم که ماه ها پیش در رویاهایم آن را تمنا می کردم و چه قدر این زندگی جذاب و زیباست...حقیقت هایی که به واقعیت های من تبدیل شده اند و این قانون دنیا مرا به وجد می آورد حالا یک سال پیرتر شده ام و تجربه های جدیدم نه تنها ذهنم را صیقل داده اند بلکه ردپای آنها را در چهره ام به وضوح می بینم. رویاهایم هنوز مرا برای موجود شدن می طلبند و من مشتاقانه در پی آنها خواهم رفت. چقدر زود میگذرد و من چقدر این گذر زمان را د
به صحرا شدم عشق باریده بود. و زمین تر شده بود. چنانکه پای مرد به گلزار فرو شود، پای من به عشق فرو میشد.
عطار
قصه ام تکراریست.بی خوابی و صبح بیدار شدن به زورِ ساعت.نمایشنامه خوانی را هنوز برایم خودم نگه داشتم که پایم در عشق باشد شب ها.
زندگی مملو از فرصتهاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آنچه که میگذرد ارزش نیست
وانچه میماند همان پایندهست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبودهست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون میگذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز میگذرد
زهره مهدیان
هنوز چند ماهی از عرصه پر سرو صدای ویندوز ویستا نگذشته بود که موج انتقادات از محصول جدید مایکروسافت به پا خواست و کاربرانی که سادگی و قابلیت های بالای ویندوز XP را تجربه کرده بودند ، نارضایتی خود را از سیستم عامل جدید اعلام کردند .
زندگی مملو از فرصتهاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آنچه که میگذرد ارزش نیست
وانچه میماند همان پایندهست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبودهست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون میگذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز میگذرد
ارادتمند
زهره مهدیان
زندگی مملو از فرصتهاست
چه به آن بنگری با عمقی
یا که سَرسُری رَوی تا فردا
غم مخور
آنچه که میگذرد ارزش نیست
وانچه میماند همان پایندهست
شوره دل بشوی
آهسته بخواب
تا خدا هست
نیک بدار
که نبودهست سهمت
قصه پر غصه دل
پس چون میگذرد
گوی و گوی پرتکرار
"این" نیز میگذرد
ارادتمند
زهره مهدیان
هر چه زمان بیشتر میگذرد، چیزهای بیشتری درونمان میمیرند. چیزهایی که آگاه به مرگشان نیستیم و روزی یا شبی میانه، خاطرمان را میآزرند که جای خالیشان را حس میکنیم و اما فراموش کردهایم چه بودند. حالا مانند نهالهای جوانی که خشک شدهاند به یاد نمیآریم نهال چه درختانی بودند و بذرشان چگونه و از کجا در ما جوانه زده بودند. تنها جای خالیشان و ردی از ساقهای جوان اما مرگدرآغوش گرفته را به یاد داریم چون خاطرهای محو و حفرههای سیاه درو
هنوز 24 ساعت از پست قبلی نگذشته که من خوان اول رو با موفقییییییت پشت سر گذاشتم و باورم نمیشه که امروز تونستم اون استرسه رو در راه مثبت مدیریت کنم *_*خود امتحان و موفقیتش به کنار ، من برای اون مدیریتم خوشحاااالم... واقعا کار سختی بود واسم و تونستم از پسش بربیام :) ذوق دارم
امیدوارم این تلاشم همچنان نتیجه بده *.*
حسی شبیه وقتهایی در من است که از سفر داری برمیگردی، لزوما به تو خوش هم نگذشته، اما دل هم نمیکنی. نمیخواهی تمام شود. شاید همراه است با ملامت کیف نکرده یا نگرانی کیفهایی که بعدا نخواهی کرد یا اینکه، نگرانی از چیزی که اصلا نمیشناسیش. چه جوری است؟ کی میآید؟ کی میرود؟ کجا میرود؟ یک جایی نرود که شستمان خبردار شود این همه مدت عبث بودهیم؟ و این دو تای آخری، سختتر و مهمتر است.
اینست حسنک و روزگارش و گفتارش، رحمه الله علیه، این بود که خود بزندگی گاه گفتی که: «مرا دعای نشاپوریان بسازد» و نساخت و اگر زمین و آب مسلمانان بغصب بستدند، نه زمین ماند بدو و نه آب و چندان غلام و ضیاع و اسباب و زر و سیم و نعمت، هیچ سودش نداشت. او رفت و آن قوم که این مکر ساخته بودند، نیز برفتند. رحمه الله علیهم و این افسانهایست با بسیار عبرت و این همه اسباب منازعت و مکاوحت از بهر حطام دنیا بیک سوی نهادند. احمق مردی که دل درین جهان بندد، که نعمتی
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود، معلم ریاضی برگهها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسمتان را بنویسید.» چند لحظهای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسمتان را کامل بنویسید.»من دو تا اسم دارم، در خانه "کسری" صدایم میکنند؛ دوستان صمیمی و دیگران هم... نه اصلا بگذار این طور بگویم: وقتی که سال اول ابتدایی همان روز اول...
ادامه مطلب
چرا ساده ننویسم برای بزرگداشت چیزهای سادهای که روزانه
بارها نگاهشان میکنم، و شاید کسی نبیندشان؟ من که مامورم به نوشتن و خلاص من
آنجا بوده. پس وامدار نوشتنم؛ بی منت.
چه میخواستم بگویم؟ آها. همین که رها شدهام. قدرتی یافتهام گریزان
در این رهاشدگی، با حزنی که ردش را بگیری هزاران کیلومتر پشت سرم رد قدم گذاشته
است. همین روزانگی که برای من ساده نیست. برای من به عادت نمیگذرد حتی وقتی به
عادت، آ ن را به خودم تحمیل میکنم و زجر میکشم. بی
بعضی از ما آدمها عادت کرده ایم که مدام سوزن به خودمان بزنیم، هر بار جیغی بکشیم و با خودمان این طور تصور کنیم که لابد جایی که نشسته ایم بد است. غافل از اینکه تا عادتمان را کنار نگذاریم هر جای دیگری هم که بنشینیم چیزی نگذشته صدای آخمان بلند می شود.
این قـافـله عـمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد
روزیست خوش و هوا نه گرم است و نه سرد
ابــر از رخ گـلـزار هـمـی شـوید گـرد
بـلـبـل بــه زبـان پـهلوی بـا گـل زرد
فــریـاد هـمی زنـد کــه مـی بـایـد خـورد
ادامه مطلب
فکر نکن که تنها موندی ، فکر نکن بی کسی اومده سراغت
فکر نکن رفتم پی زندگی عاشقونم
فکر نکن بی هدف شدی
فکر نکن تنهایی دلت تنگ میشه
رفتم کمی دراز بکشم آروم بشم ک چند ثانیه چشم هام بسته شد
بعد چند دقیقه چنان از خواب پریدم که ترسم گرفت دستمو گزاشتم رو قلبم ....
غوغایی بود، تنگ شده بود برات، هنوز ساعتی نگذشته که به این حال دچار شده
حس میکردم دستت تو دستمه
کاش به جای چند ثانیه ساعت ها میگذشت...
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت
چی
به جهنم که نیستی! مگر مغول ها یک قرن ِ تمام حمله نکردند؟ مگر نگذشت!؟ نبودن ِ تو هم می گذرد! به هیچ کجای جهان هم بر نمی خورد؛ فقط یک تکه از دل ِ من کنده می شود و از دست می رود! فدای سرت، مگر نه!؟ به جهنم که نیستی، کافه گودو هست، فرانسه با شیر، تابلوهای ساموئل بکت، ماشین تحریر شکسته و خرابِ آن گوشه هستند؛ می شود بنشینم پشت یکی از میزها و شعری خط خطی کنم بر کاغذی! به جهنم که هرگز این نوشته را نمی خوانی! ژوزف تورناتوره و جیم جارموش اصلا همه ی فیلم هایشان
خسته بودم خیلی و نه تلگرام داشتم و نه اینستا و نه اون بود که خستگیم و در ببره پس اینستامو نصب کردم...اینم توجیه برای خودم؛(
چرا هیچکدوم از عشقایی که تو اینستا هست مثل رابطه ی من نیست؟ جدیدا مد شده که داستان آشناییشونو مینویسن پس چرا اشنایی ما اونقدر گه بود؟
یعنی اونا دروغ میگن؟ یا من بدم؟ یعنی عشقی هست که دنبالش باشیم یا همه دروغ میگن؟
هرجور حساب میکنم، میبینم آذر 95 آخرین زیارت مشهدمون بود..
ولی..
انگار چنددد سال گذشته..
بس که دلتنگیم..
بس که تصاویر حرم رو میبینیم و دلمون پر میکشه..
هنوز یه ماهی مونده تا بشه دوسال..
اما دلم میخواد امیدوار باشم..
اونقدری که هنوز دوسال نگذشته قسمت بشه بیاییم حرم..
شاید آقا طلبید..
هرچند با حساب و کتابهای ما جور درنیاد..
حرم لازمیم..
مشهدی ها حرم رفتین التماس دعا :)
اما نگفته بود که میلی به زندگی...»هر چند گفته بود که «خیلی به زندگی...»دنباله گیر یک خبر نارسیده بود.در روزنامه ها که چو سیلی به زندگی،باریدهاند، مثل قطاری ز تیربار.یا مثل نیش های رتیلی به زندگی.دستی به خاطرات خودش برد و هیچ چیز.جوری نمانده بود که میلی به زندگی.گفتم نرو، هنوز امیدی به ماندن است.شاید دعای عهد و کمیلی به زندگی.معنا دهد، چنانکه برایم بعید نیست.نور ستاره های سهیلی به زندگی،افتد، چنانکه این شب یلدای ناتمام...خندید و گفت مثل طفیل
حال دلم خوب است یا نه؟نمی دانم،شاید تنها چیزی که می دانم این است که می گذرد...شاید حتی آن را هم نمی دانم،می گذرد یا نه؟خنده ها،گریه ها،باور ها،دوستی ها،دوست داشتن ها،عشق ها،معرفت ها،زندگی ها آمدند و رفتند...تنها چیزی که آمد و نرفت "من" بودم...دلم تنگ شده،نه برای شخصی،نه برای مکانی و نه حتی برای زمانی،حتی این را هم نمی دانم دلم برای چه چیزی تنگ است...گمراهم...سرگردانم...گم گشته ام...من...خود را...گم...کرده ام!!!
آدمی در درونم گیر افتاده،حسی درونم به بند
میخواستم برایت بنویسم دوستت دارم!بنویسم نبودنت دارد نابودم میکنددارد مثل موریانه میخوردمدارد تمامم میکند!میخواستم برایت بنویسم این روزها بی تو نمی گذرد،بیتو اصلا هیچ چیز نمی گذرد،برمیگردد به عقب و جایی میان بودن هایت مکث می کند.بعد می رود روی دور تکرار و هر روز تکرار میشودو تکرار می شودو تکرار می شود!آنقدر که فکر میکنم هستیبا تو میخندم،با تو میرقصم،با تو خاطره میسازم...میخواستم برایت بنویسمرفتنت رفتن تو نبودتو مرا هم با خودت بردی”م
روزهای زندگیام گرم میگذرد با تو، به گرمای لحظههایی که تو در آغوشمیبا تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنیهمچو یک رود که آرام میگذرد، عشق ما نیز آرام میگذردو تویی سرچشمه زلال این دل، ساعت عشق ما تمام لحظههای زندگی استثانیههایی که پر از عطر و بوی عاشقیست
ای جان منمهربانی و محبتهایتوفاداری و عشق این روزهایتامیدی است برای خوشبختی فردایتمیدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماندمثل یک گل به پاکی چشمهایتب
لپتاپ را گذاشتم روی حالت Sleep. بعد با خودم گفتم ایکاش خاموش میکردم طفلی رو. رفتم که دوش بگیرم. کلاه دوش که نداریم، طبق معمول پلاستیک کشیدم روی سرم. بعد از ظهر دوش گرفته بودم و حالا فقط میخواستم که کوفتگی تمرینات عصر توی تنم نماند. البته شامپویم هم تمام شده بود. 5 دقیقه نگذشته بود که آب سرد شد. تف! حتی طاقت چند دقیقه در سرما ماندن را ندارم! میگذرد ولی ذرهای از من هم کم میشود. چه قدر تحمل همه چیز طاقتفرسا شده. چند سال پیش که این طوری نبودم.
دیشب دم سحر بود و خیلی گرسنه بودم. میخواستند غذا بخورند. من نخوردم. گفتم شاید کمشان باشد. من وقتی غذا باشد و نخورم خیلی اعصابام به هم میریزد. اصلا دیوانه میشوم اگر غذا باشد و نخورم. بعد رفتم نگاه کردم ببینم چی هست و چی نیست. یک تکهماهی دیدم و آوردم که سرخاش کنم. درنا و بیژن بیرون آشپزخانه خوابیده بودند. همه جا تاریک بود. فقط چراغ هود روشن بود. ماهی را گذاشتم توی ماهیتابه و چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که علیالظاهر سرخ شد. دیدم اگر ب
نایب رئیس فدراسیون فوتبال بانوان از عدم بودجه جایزه رقابت های تیم های فوتسال بانوان آسیا علی رغم اینکه 2 سال می گذرد و خواستار این بازی شد ، انتقاد کرد.
به گزارش نت سنتر ، تیم فوتسال بانوان ایران در تاریخ 12 مه 1997 برای دومین بار پیاپی قهرمان آسیا شد. پس از این اجرا ، تصمیم گرفته شد که فوتبال به اعضا بپردازد ملی با 22 میلیون تومان ، اما صرف نظر از این که دو سال از قهرمانی می گذرد ، هنوز این جایزه پرداخت نشده است و اعضای تیم ملی بار
می گذرد جمعه ها بی تو. در تقویم دلم، جمعه ها تعطیل نیست؛ بیا تا درِ تقویم انتظار را گل بگیری و رویش حک کنی: «تعطیل!». درِ این ویرانه، آقا! هنوز بر پاشنه می چرخد... .
می گذرد جمعه ها بی تو، این یکی هم پر زد و رفت؛ وقتی صاحب خانه ای نباشد، چرا لب پنجره، در انتظار دانه بنشیند کبوتر؟! آری! این جمعه هم پر زد و رفت... .
می گذرد جمعه ها بی تو. کوچه پس کوچه های دلم، مثل لب های عمویت عباس (ع) ترک برداشته اند؛ نمیباری؟ بر این کویر سرد دلم نمیتابی؟ نمی خواهی گر
«١٢»قُلْ لِلَّذِینَ کَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَ تُحْشَرُونَ إِلى جَهَنَّمَ وَ بِئْسَ الْمِهادُ به کسانى که کافر شدند بگو:به زودى شکست مىخورید و بهسوى جهنّم رانده مىشوید و چه بد جایگاهى است. نکتهها: چنانکه در تفاسیر،مجمع البیان و کبیر و مراغى آمده است وقتى مسلمانان در سال دوم هجرى در
ادامه مطلب
همیشه آن بیتی که میگفت " مرغ از قفس پرید، ندا داد جبرئیل،،،اینک شما و وحشت دنیای بی علی " تنم را میلرزاند. خیلی برایم بیت دردناکی بود. خیلی سنگین بود. نمیفهمیدم. واقعا نمیفهمیدم آدم ها چه طور ممکن است بعد علی زنده مانده باشند. نمیفهمیدم چه طور شیعیان آن داغ را تاب آوردند و بعد علی به زندگی برگشتند. نمی فهمیدم چه طور میشود بعد از آن حادثه باز مثل هر روز بیدار شد، کار کرد، شبها به بستر رفت و خوابید. قضیه وقتی پیچیدهتر میشد، که مید
چند دقیقه پیش از هم خداحافظی کردیم؛ بعد از اولین مکالمه تلفنی طولانیمان. یک ساعت پشت تلفن صحبت کردیم و انگار تمام این ساعت به اندازه چند دقیقه کوتاه گذشت. و در عوض یک هفته از آخرین روزی که کنارم بودی، یک هفته از لحظهٔ عزیمتت میگذرد و انگار ماهها گذشته است؛ سخت و دلتنگ. علیرغم تمام تلاشم برای گریه نکردن نتوانستم برابر دلتنگیای که یکباره به قلبم هجوم آورد مقاومت کنم. من با اشتیاق تنگ در آغوش کشیدنت چه کنم محبوب زیبا؟ من با این عطش دیوا
زندگی زیبا و بسیار پر دغدغه است اگر اشکی داری آماده شو که فرو بریزی هنوز هنری خلق نشده که فکر تو را از روی زبانت بازسازی کند.
در زندگی چیزی است که مدام با ما در حال بازیکردن است و این بازیکن چیزی نیست جزء زمان.
زمان یکی از مهم ترین چیز ها در زندگی است و باید حتما قدر آن را دانست. هیچوقت در زندگی سعی نکنید کسی را موجب آزار و اذیت قرار دهید چون که نمی دانیم یک ثانیه بعد زنده هستیم یا مرده و نمی دانیم که زمین قرار است دوباره بچر
در آمریکا چه می گذرد؟
در جهان چه می گذرد؟
آقای
جوبایدن ! یکی از خصوصیت های اساسی امروز ایالات متحده آمریکا تکنولوژی
پیشرفته ولی مدیریت غلط است. آشفتگی و هرج و مرج در سراسر جامعه. چیزی که
در کشورهای بزرگ دیگر مانند
ادامه مطلب
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود که معلم ریاضیمان، آقای کاظمی سروستانی بسیار عزیز، برگهها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسمتان را بنویسید.» چند لحظهای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسمتان را کامل بنویسید.»
من دو تا اسم دارم، در خانه «کسری» صدایم میکنند؛ همنان گونه که دوستان صمیمی و دیگران هم...
***
نه اصلا بگذار این طور بگویم: سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، وقتی...
ادامه مطلب
امروز به خواسته ام فکر میکنم ، سراسر شور و نشاط میشوم، من مزه رسیدن به آرزوهایم رو حس میکنم، این حس معجزه میکند.
خدایا شکرت ، که همین تجسم و احساس مرا برترین مخلوقت قرار داده...
مهربانترینم، به من یادبده درناامیدی مطلق ، لبخند زدن را...
یادم بده در دلشکستگی و رنجش بخشندگی را...
یادم بده فراموشی را ،چنانکه از یاد ببرم همه ی بدیها را....
من هر لحظه از هر لحاظ در حال پیشرفتم ......
خداوندا سپاسگزارم .
«٢٨٦»لا یُکَلِّفُ اللّهُ نَفْساً إِلاّ وُسْعَها لَها ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَا اکْتَسَبَتْ رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا إِنْ نَسِینا أَوْ أَخْطَأْنا رَبَّنا وَ لا تَحْمِلْ عَلَیْنا إِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِنْ قَبْلِنا رَبَّنا وَ لا تُحَمِّلْنا ما لا طاقَةَ لَنا بِهِ وَ اعْفُ عَنّا وَ اغْفِرْ لَنا وَ ارْحَمْنا أَنْتَ مَوْلانا فَانْصُرْنا عَلَى الْقَوْمِ الْکافِرِینَ خداوند هیچکس را جز به اند
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود که معلم ریاضیمان، آقای کاظمی سروستانی بسیار عزیز، برگهها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسمتان را بنویسید.» چند لحظهای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسمتان را کامل بنویسید.»
من دو تا اسم دارم، در خانه «کسری» صدایم میکنند؛ همان گونه که دوستان صمیمی و دیگران هم...
***
نه اصلا بگذار این طور بگویم: سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، وقتی...
ادامه مطلب
امام یازدهم ع در این حدیث شریف بقسمتی از این شرایط اشاره کرده فرموده است اکر خدا ودیده شود باید در ان شرایط باشد زیرا رابطه بین و مشروط و سبب و مسبب حتم
ی است و اگر بر فرض محال این شرابط موجودلازم میاید که خدا هم مانند مخلوق خود باشد زیرا که هدف دید قرار گرفته است و هدف دید چنانکه گفتیم باید جسم کثیف باشد وخدا بزر گتر از اینستکه جسم باشد
#حدیث_مهدوی
حضرت فاطمه زهرا(س)
«یا فاطمه والذی بعثنی بالحق، ان منهما مهدی هذه الأمة، اذا صارت الدنیا هرجا و مرجا و تظاهرت الفتن و تقطعت السبل و اغار بعضهم علی بعض، فلا کبیر یرحم صغیرا و لا صغیر یوقر کبیرا فیبعث الله عزوجل عند ذلک من یفتح حصون الضلالة: و قلوبا غلفا یقوم بالدین فی آخر الزمان کما قمت به فی اول الزمان و یملأ الأرض عدلا کما ملئت جورا».
حضرت زهرا می فرمایند پدرم به من فرمودند: «ای فاطمه! سوگند به خداوندی که مرا به حق برانگیخت، مهدی ا
دختره هرروز داره یه آرزوش و زنده به گور میکنه، هرروز خوشیا مثل ماهی از زیر دستش سر میخورن و غما جا رو براش پر میکنن و هرروز با بعد جدیدی از غصه آشنا میشه ولی هنوز به مضخرف ترین شکل ممکن امیدواره و نمیخواد شرایط و بپذیره. یکی نیست بهش بگه لعنتی هنوز چن روز ازش نگذشته که به وضوح تهش و دیدی و گفتی اگه این جهنم نست پس چیه...
دختره خله...
این همه راه جلوی پاش بود و با انتخابا و تصمیمیای غلط گند زذ به همشون...
این همه خوشی داشت و کاسهی صبرش بد جایی لبریز شد
و فرمود چون عالم بعلم خویش عمل نکند اندررزش از دلهای شنوندگان بلغزد چنانکه باران از سنگ صاف بلغزد 4 مردی دمت امام چهارم ع امد واز او مسایلی پرسید وان حضرت جواب داد سپس باز گشت تا همچنان بپرسد حضرت فرمود در انجیل نوشته است که تا بدانچه دانسته اید عمل نکرده اید از انچه نمیدانیدنپرسید همانا علمیکه بان عمل نشو د جز کفر ناسپاسی داننده ودوری اورا
قرار بود اینجا شرح انتظار روزهایی را که برای وصال میکشم بنویسم ، فکر میکنم دیگر مجالی برای انتظار نخواهد بود ، وصال را به فراغ ابدی بدل خواهم کرد .
چرا نام اینجا را تغییر نمیدهم؟
شاید هنوز جوانه امید در دلم خشکیده نشده باشد اما دلیل مهم تر میتواند آن باشد که از تاریخ خجالت میکشم . از اینکه چند صباحی از بنای این ویران خانه نگذشته باشد و باید به همین زودی نام و ماهیتش را تغییر بدهم ...
روزی که هردوی اینها تغییر کنند خیلی دور نیست ...
قرار بود اینجا شرح انتظار روزهایی را که برای وصال میکشم بنویسم ، فکر میکنم دیگر مجالی برای انتظار نخواهد بود ، وصال را به فراغ ابدی بدل خواهم کرد .
چرا نام اینجا را تغییر نمیدهم؟
شاید هنوز جوانه امید در دلم خشکیده نشده باشد اما دلیل مهم تر میتواند آن باشد که از تاریخ خجالت میکشم . از اینکه چند صباحی از بنای این ویران خانه نگذشته باشد و باید به همین زودی نام و ماهیتش را تغییر بدهم ...
روزی که هردوی اینها تغییر کنند خیلی دور نیست ...
این واژه های ناب که از دل چکیده اندشعر مرا ز جنس غزل آفریده اند
گنجشگ های بر لب ایوان خانه اندبر سنگفرش صحن دل من پریده اند
تا آنکه مصرعی بسرایم زحال خویشجان کندن مرا به نگاهی ندیده اند
هر بار نیمه جان شده ام از سرودنمگویی برای مردن من سر رسیده اند
این گله های شعر - غزالان شب نفس_در زیر نور ماه چه زیبا چریده اند
گاهی چنانکه لحظه ی پرواز مرغ غشقبر ارتفاع تنگ قفس آرمیده اند
گاهی برای دیدن سیمرغ هفت شهرتا قله های دور خدا پر کشیده اند
خون می چکد ز رق
سیماى سورهى آل عمران
سوره آل عمران داراى دویست آیه است و آیات آن از یک نظام و هماهنگى خاصّى برخوردارند.این سوره در مدینه نازل شد و نزول آن زمانى بود که نداى دعوت اسلام در جهان آن روز بلند و دشمنان حساس و گوشبهزنگ شده بودند. چنانکه در تفسیر المیزان آمده است،عدّهاى از مسیحیان منطقهى نجران، براى شنیدن سخنان پیامبر
ادامه مطلب
رسول خداص فرمود سه چیز است که هر یک نداشته باشد هیچ کارش تمام نیست پر هیزکاری که اورا از نافرمانی خدا باز دارد و خلقی که بسبب ان با مردم بسازد و بردباری که نادانی نادانرا با ان رد کند 2 امام صادق میفرمود جبرییل ع نزد پیغمبر ص امد وعرضکرد ای محمد ص پروردگارت سلام میرساند و میگوید با مخلوقم مدارا کن 4 رسول خدا ص فرمود پوردگارم مرا بسازکاری با مردم امر فرمود چنانکه بانجام واجبات امر فر موده
اصبع بن نبافته از امیر المومنین ع راجع بقول خدایتعلی مرا و پدر و مادرت را سپاسگزاری آشیانها واجب کرده آنهایند که علم از آنهایند که علم از آنها تراوش کند حکمت را پس از مرگ خود بارث گذارند و مردم باطاعتشان مامورند و خدا پس از آن فرماید سر انجام بسوی منست و سر انجام بندگان بسوی خداست راهنمایشهمان پدر وما در هستند سپس خدا روی سخن را متوجه پسر خنتمه رفیقش نموده یعنی عمر وا بو بکر زیرا خنتمه نام مادر عمر است و نسبت خاص وعام پیعمبرواسیر مردم
پیامبراکرم(ص) علاوه بر اینکه در جنگها شرکت می کرد؛ در سخت ترین لحظات جنگ پناهگاه
اصحاب خویش بوده است چنانکه از امیرالمومنین علی (ع) نقل شده که می فرماید: «وقتی
که جنگ و نبرد شدت میگرفت و نبرد تن به تن آغاز می شد به رسول خدا(ص) پناه می بردیم
و در این هنگام هیچ کدام از ما از او نزدیک تر به دشمن نبود.»بیهقی، ابوبکر
احمد بن حسین، دلائل النبوه، تحقیق عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیه،
1405ق، چاپ اول، ج3 ص69-70.
مترجم گوید حرز بمعنای پناهگاه و جای محکم و استوار و دعایی که بر کاغذ نویسند وبرای دفع چشم زخم یادفع بلا همراه خود نگه دارند امده و تعویذ هم معانی شبیه حرز دارد و بمعنای پناه دادن نیز امده و مقصود در اینجا چنانکه از دعاهایی که میاید معلوم گردد دعاهایی است که با خواندن یا نوشتن وهمراه کردن انها. انسان از دردخا ویا جانوران موذی ودرندگان و ترس ودیگر چیزهادر امان ماند
#حدیث_مهدوی
پیامبر اکرم(ص)
ان المهدی (علیهالسلام) من عترتی، من اهل بیتی، یخرج فی آخر الزمان تنزل له السماء قطرها و تخرج له الأرض بذرها، فیملا الأرض عدلا و قسطا کما ملأها القوم ظلما و جورا .
مهدی (علیهالسلام) از عترت و اهل بیت من است؛ در آخرالزمان ظاهر می شود. آسمان باران رحمتش را فرو می ریزد و زمین گیاه خود را بیرون می فرستد. زمین را پر از عدل و داد کند، چنانکه مردم آن را از جور و ستم پر کرده اند .
بحارالانوار/ ج51/ ص74
..::هوالرفیق::..
سال سوم دبیرستان بود، معلم ریاضی برگهها را پخش کرد و گفت: «لطفا اول اسمتان را بنویسید.» چند لحظهای نگذشته بود که تاکید کرد: «اسمتان را کامل بنویسید.»من دو تا اسم دارم، در خانه "کسری" صدایم میکنند؛ دوستان صمیمی و دیگران هم... نه اصلا بگذار این طور بگویم: وقتی که سال اول ابتدایی همان روز اول معلم عزیزمان، خانم مفرّحی، حضور غیاب میکرد وقتی بلند خواند: «امیرعلی رستگار» من دستم را بلند نکردم و داشتم دنبال امیرعلی میگشتم تا
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
کمی از به دنیا آمدنمان گذشته ...
دیگر آنقدرها با خود ناگفته داریم که شروع کنیم به دنبال زندگی گشتن به خیال خود هر ثانیه و هر لحظه ای که می گذرد یک قدم دیگر به یافتنش نزدیک تر می شویم و اینکه گهگاه آن روی خوشش را هم به ما نشان میدهد بر پای این خیال دروغین تصدیق میزند. رو به زندگی و پشت به دنیا زمان دارد برای ما می گذرد و ما هنوز هم محتاجیم به زمان که ببینیم چیزی که هر روز و هر لحظه به آن نزدیک میشدیم مرگ بود، نه زندگی.
آن لحظه است که با خود می گویی: د
وإذا قیل لهم لا تفسدوافی الارض قالوا إنما نحن مصلحون، ألا إنهم هم المفسدون و لکن لایشعرون، وإذا قیل لهم آمنوا کما آمن الناس قالوا أنؤمن کما آمن السفهاء ألا إنهم هم السفهاء و لکن لایعلمون.» سوره بقره، آیات ۱۱، ۱۲، ۱۳ • وچون به آنان گفته شود در زمین فساد مکنید گویند: ما همین اصلاح کنندهایم آگاه باشید که آنان همین مفسدند و لیکن نمیفهمند. و چون به آنان گفته شود ایمان آورید چنانکه مردم ایمان آوردهاند گویند: آیا ایمان آوریم چنانکه نابخردا
حالم اصلا خوش نیست و شاید هم خیلی بد،
و میدانم که خوش نمی گذرد،
ولی میدانم که حتما
می گذرد ,
کوره راه زندگی
پر است از خوشی ها و ناخوشی ها
اما حتما میگذرد،
چه خوشی ها بودند که سراسر وجودمان را پر از نشاط و شادی
کردند ولی رفتند،
و چه ناخوشی های بودند که از فرط سختی اش و چه غم هایی بودند که از فرط غصه اش و چه رنج ها
بودند که از سختی تحملش و چه نامرادی ها بودند که شاید باورمان نمی شد که این هم روزی
می گذرد ودیدیم که گذشت،
یادمان باشد کودکی بودیم که
آیا می دانستید که آیه ٢۶ سوره الفتح در رابطه با عصمت امیر المؤمنین نازل شده استجمعه, ۲ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۲۲ ق.ظ
إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَىٰ رَسُولِهِ وَعَلَى الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَىٰ وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا ۚ وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمًا ٢٦
معنای آیه : وقتی کسانی که کافر شدند همبستگی جاهلی را
امروز یکسال از زمانی که وبلاگ زدم می گذره. هرچند، برای خودم انگار سه چهار ماهی بیشتر نگذشته. اینجا رو زده بودم که بیشتر بنویسم، که بیشتر حرف بزنم. اما همراه شد با اتفاق هایی که باعث شدن بیشتر و بیشتر سکوت کنم و برگشتم به دفترچه نویسیم. اینجا،نشونم میده واقعا زمان چقدر زود میگذره. بیشتر مینویسم، یا حداقل سعی می کنم بعضی نوشته هام رو جوری که خدارو خوش بیاد اینجا هم بذارم. نمیتونم بگم الان به چشم وبلاگ یکساله بهش نگاه میکنم چون نمیکنم. بیشتر شبیه
به چشمانت خیره میشوم.میخواهم بفهمم درونت چه میگذرد.میگویند چشمها دریچهای به روح آدمیاند.اما هرچه بیشتر زمان میگذرد بیشتر چیزی نمیبینم.در چشمانت خبری نیست و میدانم این یعنی خیلی دور شدهایم.آنقدر دور که دیگر نمیتوانم بفهمم درونت چه میگذرد.همه درها و پنجرههایی که به درونت راه دارند را بستهای.
دیگر حتی مطمئن نیستم که اگر بدانم درونت چه میگذر اوضاعمان بهتر شود.هیچ موقع انقدر دور نبودهایم و تلاش برای کم کردن فاصله بی
امام رضا ع فرموددر یکی از جنگها جماعتی را نزد رسولخدا بردند فرمود این مردم چه کسانند گفتندیا رسول الله مومنین تند فرمود ایمان شما در چه پایه است وگفتند بردباری هنگام بلا و و سپاسگزاری زمان نعمت ورضای بقضاخدا رسولخدا ص فرمود اینما صفات خویشتن داران دانشمندانی است که از کثرت دانش بپیغمبران نزدیک شده اند اگر چنانکه. گفتید هستید پس ساختمانی را که در ان سکونت نمیکنبدنسازیدو چیزی را که نمیخوریدگرد نیاوریدو از خداییکه بسویش باز گشت میکنید
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_پنجاه_و_نهم
.
حسم می گفت خودش هم می دونه من ناراضی ام ولی نمی خواست قبول کنه
چند ثانیه نگذشته بود که با مامان شروع کردن در مورد سفرهای آینده و کار و پول و سرمایه گذاری حرف بزنند
اصلا مامان بابا عاشق شده اند یا اون ها هم به اجبار خانواده ها با هم بوده اند
ادامه مطلب
مثل وقتی بعد از شش روز کار کردن حق خودت می دانی جمعه ی تعطیل را تا ظهر بخوابی ولی از هفت صبح بیدار می شوی. چشم هایت باز است اما لجبازی می کنی. از این پهلو به آن پهلو در برابر بیداری ای که به تو هجوم آورده مقاومت می کنی. مدام نگاه به ساعت گوشیت می اندازی که عقربه ی کوچک برسد به عدد دوازده اما عقربه کوچک تازه رسیده به هشت. سر آخر خسته می شوی. پتو را کنار می زنی و با دست های آویزان و خسته تر از همیشه بلند می شوی.
مثل وقتی کشتی ات غرق می شود. تو می مانی و ی
امام باقر ع فرمود در تورات نوشته است از جمله مناجانت خدای عزوجل با موسی بن عمران ع این لود که ای موسی راز پنهان مرا درباطن خویش پوشیده دار ودر اشکارت سازگاری با دشمن من ودشمن خود را از جانب من اظهار کن وبا اظهار راز پنهانمسبب دشنام دادن انها بمن مشو تا در دشنام دادن من شریک دشمن خود ودشمن من گردی 4 رسول خدا ص فرمود پرودگارم مرا بسازکاری با مردم امر فرمود چنانکه بانجام واجبات امر فرمود
حضرت باقر ع فرمود رسول خدا ص فرمود من نخسخین کسی هستم که روز قیامت بر خدای عزیز جبار وارد. شوم باکتابش واهل بیتم سپس امتم وارد شوند پس از بپرسم چه کردید با کتاب خداو اهل بیتم 5 حضرت صادق ع فرمود همانااین قران. کتابی است که در ان است جایگاه نور و هدایت چراغها شب تار پس شخص تیر بین باید که در ان دقت کند برای پر توش نظر خویش را بگشاید زیرا که اندیشه کردن زندگانی دل بینا است چنانکه انکه جویای دوشنی است در تاربکی ها بسبب نور راه پبماید
«٣٨»هُنالِکَ دَعا زَکَرِیّا رَبَّهُ قالَ رَبِّ هَبْ لِی مِنْ لَدُنْکَ ذُرِّیَّةً طَیِّبَةً إِنَّکَ سَمِیعُ الدُّعاءِ در این هنگام زکریّا(که اینهمه کرامت و مائده آسمانى را دید) پروردگارش را خواند و گفت:پروردگارا! از جانب خود نسلى پاک و پسندیده به من عطا کن که همانا تو شنونده دعائى. نکتهها: چنانکه قبلاً ذکر شد،مادر مریم با همسر زکریّا خواهر بودند و هر دو عقیم و نازا.مادر مریم با دیدن صحنهى
ادامه مطلب
یکسال پیش در چنین روزی، یک بله تو گفتی و یک بله من گفتم. دست در دست هم گذاشتیم، عکس گرفتیم. موقع عکس هر چه با دست من کلنجار رفتی که بلکه درست دستت را بگیرم که در عکس خوب بیوفتد، آخر هم نشد. تا الان هم تلاشهایت برای ژست دادن به دستهای من ادامه داشته اما متاسفانه توفیقی در این زمینه حاصل نشده است.
یکسال پیش بود، روی همان لباسهایی که برای مهمانی تنت کرده بودی، مانتویی پوشیدی و با همان شلوار گلبهیات رفتیم عکس سه در چهار گرفتیم. فردایش میخوا
به نام خدای مهدی عج
سید شهیدان اهل قلم مرتضی آوینی:
تو گویی هنوز کاروان سال ٦١
هجری قمری به بیابان پردرد و بلای کربلا نرسیده است. و دیگر
زمان از عاشورا نگذشته است و همهی روزها عاشوراست. زمان بر امتحان من و تو
میگردد تا ببینند که چون صدای «هل من ناصر» امام عشق برخیزد چه میکنیم؟
http://old.aviny.com/Article/Aviny/Chapters/Matnefilm/part_1/hozoor.aspx
آهسته آهسته صدای پای بهار را می شنویم . زمستان عزم رفتن دارد ؛ اگر مجالی دهی این دو صبا هم می گذرد . بهار با تمام هیاهو لباس دشت و سبزه به تن می کند . زیبا تر از همیشه به زمین می نشیند .
موسیقی سیال زمان ؛ هر لحظه به گوش می رسد .
بهار من را ؛ تو را و همه کسانی که با عشق نفس می کشند را صدا می زند . کوش بسپار به آوای طبیعت ؛ بدون شک صداب بهار را می شنوی .
نفس بکش با عشق نفس بکش .بگذار زندگی درون ریه هایت به جریان اوفتد . انوقت به هر عاشقی که رسیدی , لبخن
حیوانات بهترین دوستان ما هستند . ان ها همراهان فوق العاده ای برای ما هستند . به ما حس خوب و مثبتی می دهند و به صاحبانشان بسیار وفادار هستند . بر خی حیوانات به طرز باور نکردنی شجاع هستند و زندگی خودشان را برای انسانها به خطر می اندازند
در زیر به داستانی واقعی می پردازیم .
جوانی بیست ساله بعلت نزاع خیابانی با افرادی شرور مواجه می شود . شب بعلت وضعیت نامناسب و سر و صورت خونی به پشت بام خانه اش می رود و شب را در انجا می خوابد . تا پدر و مادرش
#حدیث_مهدوی
کلام امام زمان(عج)
«انا المهدی، و انا صاحب الزمان، و انا القائم الذی املأ الارض عدلا، کما ملئت جورا، و ان الأرض لا تخلو من حجة، و لا یبقی الناس فی فترة، فهذه امانة لا تحدث بها الا اخوانک من اهل الحق».
ای شیعه ما «من مهدی هستم، من صاحب الزمان هستم، من آن قائم هستم که روی زمین را پر از عدالت می کنم، چنانکه با بی عدالتی پر شده باشد. هرگز روی زمین خالی از حجت نمی ماند و مردم در فترت نمی مانند. این امانت است پیش تو، جز به برادرانت از اهل ح
ذهنش به تله اسکرین کشیده شد و گوش های تیز و همیشه بیدارش که منتظر شکار بود. آن ها شب و روز می توانستند جاسوسی آدم را بکنند، اما اگر آدم مغزش را به کار می انداخت، می توانست به راحتی آن ها را دور بزند. با تمام زرنگی شان، آن ها تاکنون نتوانسته بودند به این راز دست یابند که در ذهن دیگری چه می گذرد. شاید وقتی که آدمی در چنگ آن ها اسیر بود، وضع غیر از این بود. هیچکس نمی دانست در وزارت عشق چه می گذرد، اما می شد گمانه زنی کرد: شکنجه، مواد، ابزار پیچیده برای
38 سال قبل در دوم اردیبهشت ماه سال 58 در حالیکه هنوز چند ماهی از پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام خمینی(ره) نگذشته بود، اولین قدمهای تشکیل مهمترین نهاد کشور برای حراست از انقلاب و دستاوردهای آن برداشته شد.
امروز حدود 4 دهه از عمر سپاه پاسداران میگذرد و این نهاد انقلابی در کوران این سالها تمام تلاش خود را برای ایفای رسالت قانونی خود به کار گرفته است.
به مناسبت این روز و نیز در آستانه 12 اردیبهشت سالروز شهادت شهید مطهری و روز عقی
یادم باشد: *خدا همیشه هست و مرا میبیند.
*در روزهای آرام و آفتابی، پای قولهای وقت طوفان بمانم.
*مادر همیشه ماست فاطمه...
*هر لحظهای که بی رنج و درد و آزار ایستادم، نشستم، راه رفتم، خوابیدم، خوردم، خواندم، دیدم، شنیدم، گفتم و ... چقدر خوشبختم.
*غصه کم و زیاد دنیا را نخورم. میگذرد.
*ساعتی که بی رنج میگذرد چقدر لذت بخش است و چقدر شکر دارد. حالا فکرش را بکن ۲۴ ساعت آرام و راحت... یک هفته بی درد... یک ماه در عافیت...چقدر از این ساعتها، روزها و هفته
چه کسی باید پاسخگوی مشکلات امروز باشد؟
اول مسئولان امروز،
بعد مسئولان دیروز؛
معمولا اینگونه پاسخ میدهیم.
طبیعتا مسئولان امروز بعنوان کسانی که بر مسائل اشراف کاملی دارند، اولین کسانی اند که باید نسبت به مشکلات و نواقص پاسخگو باشند.
امّا گاهی مسائل و مشکلاتی که ایجاد میشوند نتیجه ی عملکرد و تفکر مسئولان قبلی است. پس کسی که باید به سوال ها پاسخ دهد، آن کسی است که بعنوان مسئول درباره آن موضوع تصمیم گیری کرده است. (بماند که شاهد آنیم که مسئولینی
مغولان در سرزمینهایی که تصرف و اشغال میکردند فقط اقلیت کوچکی را تشکیل میدادند ؛ هرگونه نرمی و ملایمت برای ایشان مصیبتبار و بدفرجام میبود ، برقراری حکومتِ وحشت ، هرچند نفرتانگیز اما [برای آنها] ضرورتی نظامی بود . بهعلاوه باید به یاد داشت که چنگیزخان امپراطوری بزرگی را پایهگذاری کرد که در زمان حیاتش آرامش تاتاری بر آن حاکم بود و چنانکه گفتهاند در قلمرو او زنی با کیسهی پر از طلا میتوانست از اینسو به آنسو سفر کند بیآنکه
بسم الله الرحمن الرحیم
امیرالمومنین علی(ع):
مردم در خوابند،وقتی مردندبیدار میشوند.
زندگی دفتری از خاطره هاست؛یک نفر در دل شب، یک نفر در دل خاک،یک نفر همدم خوشبختی هاستیک نفر همسفر سختی هاست، چشم تا باز کنیمعمرمان می گذرد، ما همه رهگذریم؛آنچه باقیست فقط خوبیهاست ...
خوب رویان جهان رحم ندارد دل شان باید از جان گذرد هر که شود عاشق شان روز اول که سرشتند ز گل پیکرشان سنگی اندر گل شان بود همان شد دل شآن ... متاسفانه نتونستم نام شاعر رو پیدا کنم , اگر کسی اطلاع داره لطفا به من اطلاع بده تا به شعر اضافه کنم
سلام ماه قشنگم!
من که حالم خوب است، شاید خودت ندانی اما این روزها، عجیب به من خوش می گذرد، راستش با تو بودن خیلی خوب است، آدم خیالش راحت است، خیلی چیزها یاد میگیرد و خلاصه بگویم، خیلی خیلی خوش میگذرد، مجددا میگویم، مرسی که هستی :)
بهار بود و شیوانا در کنار چشمه ای نشسته بود و به گل ها و سبزه های بهاری خیره شده بود و از طبیعت بهاری لذت می برد. در این هنگام جوانی غمگین و پریشان قدم زنان از راه رسید و کنار شیوانا نشست و در حالی که گلی کوچک را از کنار جوی آب می کند به شیوانا گفت:” خوشا به حالتان که مثل من اینقدر غم و غصه ندارید؟”
شیوانا در حالی که به گل چیده شده در دستان پسر جوان خیره مانده بود پرسید:” غم و اندوهت به خاطر چیست که این گل باید تاوانش را پس بدهد؟”
پسر گفت:”برای
توضیح ریا بعضی نشاندادن عمل است بمردم بمنظور جا طلبی و خود و برای ابنکه جلب نظر انها کند و خود را نزد انهاپرهیز کار ومتقی جلوه دهد چنانکه در باب نیت مو ضوع سخن بمیان. امد. امام صادق. ع بعبادبن.کثیر بصری در مسجد فرمود وای. بر تو ای عباد از. ریا بپر هیز که هرکه برای غیر خدا کار کند خدا او را بیسی که برایش کار کرده واگذارد. امام صادق ع. فرمود این امر تشیع و مذهب داری خود را برای خدا قرار دهید نه. برای مردم زیرا هر چه بمنظورخد ا باشدبرای خداست
و ار این ببان پبداست.که مراد باسلام در این روایت شریف معنی اخص انست که همان ایمان باشد زبرا اسلام و ایمان مانندلفظ فقیر و مسکین است که اذا اجتمعا افتر قاو اذا افترقا اجتمعاو نیز از ذیل روایت پیداست که مقصود اصلی و هدف کلی از این روایت تشوبق مومنین و مسلمین است وبعمل و اینکه اسلام حقیقیقتی بدون عمل صورت نپذیردو اعمال نیکو فرخنده اسلامست که معرف واقعی اسلامو مسلمین میباشد چنانکه اعمال پلید. و ناشایست کفار و منافقین معرف کفر و نفاق انها است
لبخند:میزان ثروت اسدالله عسگراولادی یکی از کنجکاوی برانگیزترین و البته شبهه ناکترین مواردی به شمار میآید که چه در زمان حیات و چه اکنون که جان به جان آفرین تسلیم کرده، نقل محافل خبری و رسانهای قرار گرفته است چنانکه یکی از رسانههای خارجی با تیتر پولدارترین مرد ایرانی در ۸۳ سالگی درگذشت ضایعه فوت عسگراولادی را اعلام کرد.
ادامه مطلب
امام صادق ع فرمود همانارسولخداص فرمود خدا امت مرا در عالم طینت برایم مجسم کرد ونامهای ایشان را بمن اموخت چنانکه همه نامها را بادم اموخت انگاه پرچمداران خلفا وزمامداران بر من گذشتند من برای علی و شیعبانشان امرزش خواستم وپروردگآرم یک مطلب را در باره شیعیان علی بمن وعده داد عرض شد یا رسول الله ان مطلب چیست فرمود امرزش برای ایمان اوردگانشان و در گذشت آز گناهان برای کوچک وبزرگشان و اینکه تبدیل گناه بحسنه و ثواب که در ایه یبد الله سیاتهم حسن
این روزها که باید آشوب باشم آرامم به بودنت
آرامم به وعده هاى خدا
آرامم به اینکه او همه چیز است و دیگران هیچ
آرامم که فقط محتاج اویم و از غیر بى نیاز
این روزها دلم گرم است به سلام هاى صبحت و شب بخیر هاى شبانه ات
این روزها سر خوشم از اینکه سراغم را راس ساعت هاى جفت مى گیرى
این روزها حالم معمولى است دلم روشن است و چشمانم امیدوار به روزنه اى که از
دور دست ها سو سو مى زند
این روزها مى گذرد اما ...
چیزى که باقى مى ماند مهربانى توست به مهربانویت
چی
پس از مدت ها از فیلم دیدن من می گذرد. دلیل آن هم ترجیح ندادن وقت گذاشتن برای فیلم دیدن، علی رغم علاقه ی بسیار بوده است. در حال حاضر به علت خواستار تقویت زبان انگلیسی تصمیم به گرفتن تماشای سینما با زیرنویس انگلیسی شدم و استارتم را با انیمیشن به علت سادگی و روان بودن جملات شروع کردم.
انیمیشن شگفت انگیزان 2 که 14 سال از انتشار سری اول آن می گذرد، از ادامه ی همان لحظه ی پایانی سری اول شروع می کند و داستان با وجه منفی دوران قهرمانی یعنی ممنوعیت فعالیت
خب دیروز دیوار به علت نامساعد بودن هوا تعطیل بود اما امروز هوا آرام است و نسبتاً :
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
خیلی فکر به پیچ و تاب زندگی و ناملایمات و ایده آل ها نباید فکر کرد همین که میتوانم بنویسم یعنی هستم و همین برای دلخوشی بس که میتوانم با یک دوست یک تفریح کوچک و ساده داشته باشم. عاخه امروز پنجشنبه است اصلا مگه میشه بد بود.
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو توام چنا
امام باقر ع فرمود انکه از شما بدیگری علم اموزید مزد بمقدار مزد دانشجو است با قدری بیشتر پس از دانشمندان دانش اموزید و انرا ببرادران دینی خود بیاموزیدچنانکه دانشمندان بشما اموختگد 3 حدیث او بصیر گوید شنیدم امام صادق ع میفرمود کسیکه بدیگری چیزی اموزد برای اوست با قدری بیشتر پس از دانشمندان دانش اموزید و انرا ببرادران خود بیاموزید چنانکه دانشمندان بشما اموختند
بسم رب الشهدا
.
#قسمت_شصت_و_نهم
.
غذا رو که پخش کردیم ساعت یک بود که خودمون نشستم تو کوپه واسه خوردن
تا حالا اینقدر کار نکرده بودم
چیزی نگذشته بود که صدا زدند بیاین تنقلات پخش کنید بعد پخششون با فاطمه رفتیم تو راهرو قدم بزنیم
بعد این همه دردسر دوتا چیپس و یکم میوه هم به خودمون رسید
بقیه ی مسیولا خواب بودن از خستگی
یه دفعه محمد از کوپه اومد بیرون
ادامه مطلب
نشنهام، تشنهی عشق. از آخرین باری که عاشقی کردم چند وقت میگذرد؟ از آخرین نگاه عاشقانه به من، آخرین خواسته شدن. تف به این زندگی که دارم همش با شیرینی پرش میکنم. نیاز به یک تصمیم جدی دارم. یک کار جدی، اتفاق جدی، حرکت جدی.
این عطش جز به علم فرو نخواهد نشست، میدانم.
امام علیه السلام از عیسی بن مریم نقل میکند که او گفت ای گروه حواریون مرا بشما حاجتی است آنرا بر اوریدگفتند حاجتت رواست یا روح الله پس بر خاست و پاهای ایشان را بش سنت آنها گفتند ما بش س تن سزواراتر بودیم یا روح الله فرمود هماناسزوارترین مردم بخدمت نمودن عالم ست من تااین اندازه تواضع کردم تا شما پس از من در میان مردم چون من تواضع کردم تا شما پس پس از من در میان مردم چون من تواضع کنید سپس عیسی علیه السلام فرمود بنای حکمت بوسیله تکبر چنانکه زراعت
درباره این سایت